نیکولای چائوشسکو؛ دیکتاتورترین در تاریخ
به گزارش وبلاگ لین هوان، کشور با کمبود انرژی روبرو بود و از هر سه چراغ، فقط یکی روشن بود و حمل ونقل عمومی یکشنبه ها تعطیل بود. البته خودش و نزدیکانش در رفاه کامل، بدون کوچک ترین دغدغه ای زندگی می کردند و حتی دستشویی خانه شان را هم از طلا ساخته بودند.
مرتضی میرحسینی| لیست دیکتاتور های قرن بیستم که از موسولینی تا صدام را در خودش جای می دهد آنقدر طولانی است که استفاده از صفت بدترین را برای یک یا چند نفر از آنان بسیار سخت می نماید.
اما به نظرم نیکولای چائوشسکو که تا اوایل زمستان 1989 بر رومانی سیطره داشت حتما یکی از بدترین هاست و حتما جایی در صدر لیست قرار می گیرد.
اینکه تشنه ثروت بود که حتی در نام گذاری خیابان های کوچک هم دخالت می کرد که تحصیلات درستی نداشت، اما خودش را نظریه پرداز بزرگی می دیدکه در توهماتش با اسکندر مقدونی و ناپلئون بناپارت و آبراهام لینکلن رقابت می کرد که کشورش را به معنی واقعی کلمه تباه کرد و به فساد کشید و عقب نگه داشت.
جالب اینکه چند سالی، گویا از نیمه های دهه 1960 البته بدون تن دادن به اصلاحات و تغییرات اساسی در نقش مصلح فرو رفت و مجوز برخی آزادی های سطحی را صادر کرد. مثلا سانسور در مطبوعات کمتر شد و تلویزیون اجازه پخش برخی برنامه های خارجی را پیدا کرد.
اما خط قرمز هایی مثل ممنوعیت انتقاد از چائوشسکو و نزدیکانش یا افشای فساد نهاد های زیرمجموعه اش به جای خود به جای مانده بود. اما بعد، از اوایل دهه 1970 میلادی تحمل همین اندک آزادی را هم - که کسی واقعا نمی دانست حد و حدودش کجاست و از این سانسورچی به آن سانسورچی متفاوت بود - ناممکن دید.
ششم جولای 1971 در آن سخنرانی مشهورش که نطق جولای (ژوئیه) نام گرفت گفت ایدئولوژی بورژوایی و افکار ارتجاعی در جامعه ما رخنه نموده و مثل سد، راه ظهور انسان تراز نوین را بسته اند و ما برای بازسازی انقلاب مان انتخابی جز زدودن این افکار از همه عرصه ها، از مطبوعات و رادیو و تلویزیون گرفته تا ادبیات و حتی اپرا نداریم.
همان زمان که تصفیه افکار جامعه را مهم ترین اولویت حکومتش می دید و همه را هم به زور ملزم به پذیرش این اولویت می کرد، مردم در صف های طولانی گوشت و میوه می ایستادند و مرعوب اختناق حاکم، در سکوتی که نارضایتی عمیق شان را پنهان می کرد، انواع کمبود ها را تحمل می کردند. هرچه مسائل روزمره مردم بیشتر، صدای پروپاگاندای حکومت چائوشسکو هم بلندتر.
به قول فرانک دیکوتر همه جا صف های طولانی وجود داشت. در قصابی ها چیزی جز پیه خوک، سوسیس، دل و روده و پای مرغ پیدا نمی شد.
هیچ میوه ای جز اندازه کمی سیب در شمال و هلو در جنوب (و نه برعکس) نبود. کشور با کمبود انرژی روبرو بود و از هر سه چراغ، فقط یکی روشن بود و حمل ونقل عمومی یکشنبه ها تعطیل بود. البته خودش و نزدیکانش در رفاه کامل، بدون کوچک ترین دغدغه ای زندگی می کردند و حتی دستشویی خانه شان را هم از طلا ساخته بودند.
تازه چائوشسکو چند روزنامه نگار از کشور های مختلف مثل فرانسه و آلمان و انگلیس و ایتالیا را با پرداخت پول های هنگفت به خدمت گرفت تا زندگینامه ای سفارشی برایش بنویسند و او را قهرمان پیشرو در شکل دهی به عصر تازه تصویر نمایند. اما خاتمه حکومتش مثل خانه ای بدون پی و ستون فرو ریخت و خودش هم همان روز ها همراه با همسرش - که از خودش بدتر بود - تیرباران شد.
سر به نیست کردن دیکتاتور ساقط شده پاسخی ساده به همه مسائل کشور بود و به قول اسلاونکا دراکولیچ مردم رومانی... پیش خودشان گفتند چرا با یک محاکمه مسائل را پیچیده کنیم؟ آمدیم و این زن و شوهر دیوانه نام دیگر کسانی را بردند که دستورات شان را اجرا می کردند...
آن وقت تکلیف همین عاملان که الان سُرومُر و گنده اند و طوری رفتار می نمایند که انگار از شکم مادرشان دموکرات زاییده شده اند، چه می گردد؟
منبع: فرادید