از آخرین ما تا قطار بوسان؛ چرا فیلم های زامبی محور روی پدرها تمرکز دارند؟
به گزارش وبلاگ لین هوان، اگر در ده سال گذشته فیلم و سریالی دیده باشید که در رابطه با زامبی ها ساخته شده باشد، به احتمال زیاد قهرمان داستانش یک پدر بوده است. در حالی که ژانر زامبی در اوایل دهه 2010 در بین مخاطبان محبوب شد، داستان های مشاهده شده در فیلم ها، سریال ها و بازی های تازه به طرز عجیبی شبیه به هم هستند.
گویا در همه فیلم ها و سریال های تازه زامبی، کاراکتر اصلی داستان یک پدر یا فردی شبیه به یک پدر است. ریک گرایمز (با بازی اندرو لینکلن) در مردگان متحرک، جوئل در آخرین بازمانده و گری لین (با بازی برد پیت) در جنگ دنیای Z شناخته شده ترین کاراکترهای فیلم ها و سریال های زامبی تازه هستند که همه آن ها یا پدر بوده اند یا شخصیتی پدر گونه داشته اند. باگذشت زمان، مخاطبین کم کم آغاز به زیر سوال بردن این الگو نمودند. حال سؤالی که پیش می آید این است که چرا ما دوست داریم پدرها را در چنین موقعیتی قرار دهیم؟
مانند آن دسته از سریال ها و فیلم هایی که بر بلایای طبیعی متمرکز شده اند، داستان های مملو از زامبی هم به خاطر حس درماندگی که در وجود شخصیت ها و مخاطبانشان دیده می گردد محبوب شده اند. تصویر کوهی از زامبی ها که به یک بازمانده تنها خیره شده اند، تصویری است که در دهه گذشته به کرات در فیلم ها و سریال های زامبی با آن برخورد داشته ایم. درست همچون یک سونامی که خارج از کنترل ما است، انبوهی از زامبی های بی مغز هم می توانند ما را مستاصل کنند. این دشمن بشریت، عقلی ندارد تا بتوان با او به توافق رسید و این همان چیزی است که زامبی ها را به هیولایی ترسناک تر از هر موجود دیگری تبدیل می نماید.
این نوع داستان ها چالش های جالبی را برای شخصیت پدرانه کلیشه ای داستان ایجاد می کنند. از نظر سنتی در اجتماع ما جاافتاده که پدر باید اولین و آخرین سنگر دفاع خانواده باشد. او قوت قلب تمام خانواده است. بنابراین فرض اساسی این داستان ها این است که تا زمانی که پدر زنده است، خانواده در امان هستند. اما در روبروه با حوادث بزرگی که جان تمام بشریت را تهدید می کنند از دست هیچ کسی هیچ کاری برنمی آید حتی یک پدر وظیفه شناس.
دقایق ابتدایی فیلم آخرین بازمانده محصول سال 2013 نشان می دهد که شخصیت اصلی فیلم که جوئل نام دارد در کوشش است تا از دخترش در مقابل زامبی ها محافظت کند. نقش او به عنوان یک پدر قهرمان، حتی قبل از پخش تیتراژ آغازین هم به وضوح مشهود است. بنابراین ما حتی قبل از اینکه با داستان اصلی فیلم آشنا شویم، خوب میدانیم که قهرمان ما یک قهرمان اکشن سنتی نیست. داستان های زامبی ها نمی توانند پدری شبیه لیام نیسون را در خودشان جای دهند، زیرا چنین شخصیتی در دنیای آخرالزمانی مملو از زامبی ها زنده نمی ماند و قطعا در همان دقایق ابتدایی به نحو احمقانه ای جان خود را از دست می دهد. فیلم آخرین بازمانده از کاراکتر جوئل استفاده می نماید تا به مخاطب نشان دهد که یک فرد هم می تواند پدر باشد و هم به شخصیتی شکست ناپذیر تبدیل گردد. همان طور که مشاهده نمودیم او در تمام طول فیلم، تمام کوشش خود را برای محافظت از کسانی که دوستشان دارد می نماید و برای فرزندش جان فشانی می نماید تا بتواند او را نجات دهد.
جوئل در ابتدا به عنوان فردی مردد به مخاطب معرفی می گردد که از برقراری هرگونه ارتباطی بیزار است. او احساس می نماید که دخترش را از دست داده است و نمی تواند از دیگران مراقبت کند و از آن ها محافظت نماید. در واقع، داستان فیلم، داستانی درباره تبدیل شدن جوئل به یک قهرمان اکشن بزرگ نیست که در دنیای آخرالزمانی زامبی ها را نابود کند، بلکه داستانی است که در نهایت به جوئل می فهماند پدر بودن چیزی پیچیده تر از قوی بودن و ممانعت از روی دادن اتفاقات بد برای خانواده است. الی در کوشش برای تهیه درمانی که جلوی انتشار ویروسی که انسان ها را به زامبی تبدیل می نماید تا لب مرگ پیش می رود، اما جوئل در نهایت او را به بیمارستانی پر از سربازان و پزشکان می رساند و جانش را نجات می دهد. در حالی که شاید داستان فیلم، کلیشه ای به نظر برسد اما به وضوح می توان حس مراقبتی را که در درون جوئل وجود دارد مشاهده کرد. او نمی تواند جلوی وقوع رویدادهای آخرالزمانی را بگیرد اما می تواند در برابر زامبی ها ایستادگی کند. جوئل نمی تواند آینده الی را تضمین کند، اما می تواند کاری کند تا او بتواند صبح فردا را ببیند.
درست همچون همین فیلم، قطار بوسان محصول سال 2016، داستان زندگی کارمندی خودخواه به نام سئوک وو (با بازی گونگ یو) را دنبال می نماید که می خواهد دخترش را از شر زامبی ها در امان نگاه دارد. بااین حال، مفهوم اصلی داستان درباره این است که او کوشش می نماید تا رابطه اش را با دخترش احیا کند و نشان دهد که پدر خوبی برای اوست. سئوک وو برخلاف بسیاری دیگر از قهرمانان فیلم ها و سریال های مملو از زامبی، اهل جنگیدن نیست و بیشتر از هوش و ذکاوت خود برای مقابله با زامبی ها استفاده می نماید تا اینکه مشت هایش را به کار گیرد. او راه هایی را انتخاب می نماید تا بتواند بدون جلب توجه زامبی ها از درون واگن های مملو از زامبی عبور کند نه اینکه با داشتن چوب بیس بالی در دست به جنگ آن ها برود. شاید این فرصتی باشد که سئوک وو باید از آن برای بهبود روابطش با دخترش استفاده کند.
در قطار بوسان، آخرالزمان به عنوان عاملی عمل می نماید که می تواند سئوک وو را به هدفش برساند. شاید سئوک وو نتواند پدر خوبی برای سوآن باشد، اما وقتی همه چیز در حال فروپاشی است، همین پدر نه چندان خوب، هدف مقدسی را پیدا نموده که باید به آن پایبند باشد و آن هدف چیزی نیست جز نجات جان دخترش در برابر زامبی های تشنه به خون. در قطار بوسان، ما به خوبی مشاهده می کنیم که چگونه آخرالزمان می تواند چهره واقعی افراد را آشکار کند. بعضی از مسافران، خودخواهی بی حدوحصرشان را به وضوح به نمایش می گذارند و فقط در پی نجات جان خودشان هستند، حتی اگر به قیمت کشته شدن دیگران تمام گردد.
بعضی دیگر از کاراکترهای فیلم، از خود گذشتگی خود را نشان می دهند و بهای آن را هم به بدترین وجه ممکن با از دست دادن جانشان می پردازند و اما مشاهده این گونه ازخودگذشتگی ها سبب می گردد چشمان سئوک وو باز شوند و بتواند چیزهایی را مشاهده کند که تا به امروز زندگی روزمره کورش نموده بود و نمی گذاشت که آن ها را ببیند. دیگر نه خودش اهمیت دارد و نه کارش، تنها چیزی که مهم است دخترش است. زامبی ها درست همچون شعله های آتشی دورتادور او و دخترش را احاطه نموده اند و هیچ راه حل ای برای سئوک وو باقی نگذاشته اند جز اینکه به برترین نسخه خودش تبدیل گردد و به عنوان یک پدر از دخترش در مقابل آن ها محافظت کند.
سریال مردگان متحرک هم بارها و بارها در طول این سال ها نشان داده که یک قهرمان اکشن به درد دنیای پساآخرالزمانی نمی خورد. تمام پیروزی های کوچکی که ریک، خانواده اش و گروه بازماندگان، بدان ها دست می یابند جز یک سرخوشی زودگذر چیز دیگری نیست. تمام دنیا نابود شده است و تنها کاری که ریک می تواند انجام دهد این است که خانواده اش را در کنار هم نگه دارد. البته او در انجام این کار هم بارها و بارها شکست می خورد. او همسر و بعدها پسرش کارل را از دست می دهد. اما این ها نشان دهنده ضعف ریک نیستند، بلکه قساوت دنیایی را به تصویر می کشد که او باید در آن برای بقا کوشش کند. اما سوال این است که وقتی حتی قدرت پدر هم برای نجات خانواده کافی نباشد چه اتفاقی می افتد؟ قطعا او درهم می شکند. برخلاف فیلم قطار بوسان یا آخرین بازمانده، ریک سرنوشت بسیار غم انگیزتری دارد چراکه تنها دو فرزندش زنده می مانند. با این حال، با وجود همه این ها ما خوب می دانیم که او فقط برای نجات جان خانواده اش در کوشش است و هیچ چیز دیگری برایش آن قدرها اهمیت ندارد. هیچ پیروزی قطعی وجود ندارد که ریک بتواند به آن دست پیدا کند، اما او در این دنیا سرشار از پوچی و بیهودگی تا آخرین نفس برای هدف پوچ خود کوشش می نماید. در حقیقت او در پی پیروز شدن نیست فقط می خواهد ببیند که خانواده اش یک روز بیشتر در این دنیای رو به فروپاشی زنده می مانند و یک روز دیگر هم می تواند آن ها را زنده ببیند.
روبرو شدن با نیروهای کشتارجمعی که مقابله با آن ها غیرممکن است، سبب می گردد که هر فردی مهم ترین ویژگی های خود را به نمایش بگذارد و درباره شخصیت های پدرانه ما می بینیم که پدر بودن به بخش جدایی ناپذیری از هویتشان تبدیل شده و این همان کاراکتری است که آن ها در شرایط سخت از خود بروز می دهند. این نه قدرت آن ها در روبروه با خطر است که از آن ها یک پدر می سازد و نه پیوند خونی که با فرزندشان دارند. بلکه این انتخاب و تصمیمشان است که از آن ها یک پدر می سازد. تصمیمی دال بر اینکه خانواده شان را در شرایط سخت بر خودشان مقدم بدانند و سلامتی آن ها را به سلامتی خود ترجیح دهند. چنین تصمیمی سبب می گردد که آن ها از یک جنگجو به یک مدافع تمام عیار تبدیل شوند و برای رسیدن به هدفشان از هیچ کوششی دریغ نکنند. آن ها نمی خواهند دنیای بیرون را نجات دهند بلکه فقط می خواهند آرزوی درونی شان را برآورده کنند.
دنیای داستان های پساآخرالزمانی به نحوی ساخته و پرداخته شده اند که آرزوی غیرممکن تبدیل شدن به یک پدر نمونه را درهم بشکنند. اما سؤال این است که وقتی حتی قدرت پدر هم برای نجات خانواده کافی نباشد چه اتفاقی می افتد؟ و پاسخی که معمولا عجیب به نظر می رسد اما به کرات در چنین فیلم هایی مشاهده می گردد این است که معمولا او به نسخه بهتری از خودش تبدیل می گردد. او توجه بیشتری را نسبت به خانواده اش نشان می دهد. چرا که حال که دنیای اطرافش در حال فروپاشی است و او دیگر نمی تواند برای نجات دنیا کاری کند باید تمام کوششش را بکند تا از خانواده اش در برابر این دنیای آشفته محافظت نماید. در قطار بوسان، سئوک وو نه به وسیله مبارزه بلکه به واسطه هوشی که دارد تا جایی که می تواند از دخترش در برابر زامبی های تشنه به خون محافظت می نماید. شاید مبارزه کردن در حالی که انسان های اطرافش مانند مگس های بی ارزشی یکی پس از دیگری کشته می شوند بی فایده به نظر برسد که همین طور هم هست، اما او دست از این مبارزه ناعادلانه برنمی دارد حتی اگر به قیمت جانش تمام گردد.
پدر در فیلم های مملو از زامبی، یک دیوار دفاعی نیست بلکه یک پناهگاه است. او بیشتر بسان یک بندر امن است تا یک دیوار ضدگلوله. درست است که او نمی تواند جلوی رخ دادن اتفاقات بد را بگیرد و به مقدار ما در برابر این گونه حوادث آسیب پذیر است، اما همچون ستونی می ماند که می توان به او تکیه کرد. بنابراین این زور بازوی او نیست که سبب می گردد بتواند در دنیای آخرالزمانی زنده بماند بلکه عشقی که در سینه دارد سبب استقامتش می گردد. جوئل مطمئن نیست که بتواند جان الی را نجات دهد اما از هیچ کوششی برای انجام این کار دریغ نمی نماید حتی اگر تمام کوشش هایش بی نتیجه بمانند.
هیچ راهی برای غلبه بر دنیای پساآخرالزمانی مملو از زامبی وجود ندارد اما می توان کاری کرد تا کسانی که دوستشان داریم یک روز بیشتر زنده بمانند و این همان کاری است که این پدران از خود گذشته انجام می دهند. پدر یک ناجی نیست، او یک انسان است و به مقدار بقیه ما ضعیف است و ممکن است اشتباه کند اما در چنین شرایطی می تواند به یک ناجی افسانه ای تبدیل گردد.
منبع: collider
منبع: دیجیکالا مگ